در رابطه با بحث اخوی، من راستشو بخوایین از زمان شروع جنگ تا زمانی که ایشون شهید شدند همه اش در اکثر عملیات ها و پدافندی ها با هم بودیم، یعنی یک چیزی حدود سال 64 بود که ما 4، 5 سال در تمامی عملیات ها، به غیر از عملیات بدر و طریق القدس که با هم نبودیم تمامی عملیاتها، پدافندی، دژ، شرهانی و... همه این ها با هم بودیم و من ایشون رو خوب می شناختم، خصوصیاتش رو می دونستم، ولی در عملیات والفجر8 ایشون یک حالت دیگه ای داشت، در همون روستای خزر که بودیم تازه دخترش متولد شده بود، خدا یک دختر بهش داده بود، (البته من مجرد بودم)، بعد از اون شبی که می خواستیم حرکت کنیم، بریم سمت اون ساختمانها و اونجا مستقر بشیم و مشخص هم بود که یک یا دو روز دیگه شاید عملیات بشه دیدم یک غوغایی تو دلشه، گفت من می خوام بروم اهواز و یک سری بزنم،
مطلب ارسالی از برادرشهید حاج محمد رضا آقایی