چشم این آخرین باریست که به جبهه میروم
ما درماندگان و واماندگان از قافله ی جبهه و جنگ هر از گاهی که به هم
میرسیم با آنکه گرد پیری بر سر و رویمان نشسته است اما با حال و هوای ایام
نورانی دفاع مقدس میگوییم و میشنویم و گاه میگرییم .
دیروز عادل آمده بود دفترم و مثل همیشه درد دلمان شروع شد . عادل صفی
زاده از بسیجیان شجاع و بی ادعای گردان همیشه پیروز کربلاست و کمتر برای
کسی ژست جنگ و جبهه میگیرد و ادعای حضور در جبهه میکند مگر برای همرزمانی
بخدمات و زحماتش واقفند . عادل برادر شهید سرافراز جبهه توحید شهید فاضل
صفی زاده است که در عملیات کربلای چهار بشهادت رسید .
حرفهای نگفته ای از شهید فاضل گفت که خیلی تحت تاثیر قرار گرفتم . او
گفت : روز تولد فاضل مقارن با روز اول ماه مبارک رمضان و روز بخاک سپاریش
هم مصادف با روز اول ماه مبارک رمضان بود . فاضل سه ماه مفقودالاجسد بود و
آنقدر مادر مومنه اش گریست و به بی بی دو عالم حضرت زهرای مرضیه س که ام
الشهداست متوسل شد تا بعد از سه ماه پیکر نورانیش را از جبهه آوردند .
فاضل هر روز بعد از نماز صبح تلاوت آیات نورانی قرآنش تا هنگام شهادت چه
در خانه و چه در جبهه هیچگاه ترک نشد و در برخورد با پدر و مادر و خواهر و
برادرانش ادب خاصی داشت و همانطور که از اخلاق نبوی (ص) است به هیچوجه در
چشمان کسی خیره نمی شد و سرش در هر حال پائین بود .
اولین بار بود که عادل را بیاد برادر شهیدش با بغض می دیدم . با بغضی
عجیب گفت : آقاغلام آخرین باری که میخواست به جبهه برود به او گفتم دیگر حق
نداری به جبهه بروی و نزد خانواده بمان ! فاضل گفت : اصرار نکن چشم این
آخرین باریست که به جبهه میروم و من نفهمیدم منظورش این بود که دیگر هنگام
شهادتش است و برنمیگردد ...
- راستی چه انسانهای بزرگی از این کشور رخت سفر بربسته اند . آنانکه
سراپا یاد خدا و سرشار از اخلاق و ادب و اخلاص بودند و هر چه از ایام
میگذرد بیشتر به عظمتشان پی می بریم و هرچه از آنها گفته میشود باز هم کم
است و دلمان با یادشان چقدر متلاطم می شود .
یادشان بخیر و انشاالله فردای محشر گوشه چشمی به این واماندگان درمانده بفرمایند .
برای شادی روح شهیدان و فاضل عزیز صلوات
مطلب ارسالی از برادر غلامرضا نجفی