سقوط شهر بر دل صبورش داشت اما وقتی در عملیات فتح الفتوح و آزادسازی بستانقهرمان، سردار محمدعلی جعفری به شهادت رسید حال و روزش دگرگون شد
هیچ وقت اشکهای پاک و معصومانه اش را در فراق او از یاد نمیبرم...
دیگر هیچ دل خوشی نسبت به دنیا و مطامع و زببایی هاش نداشت و تمام اوقاتش صرف خدمت به شاگردان محروم اش شد.
از هر فرصتی برای رفتن به جبهه استفاده میکرد.
معلم ما دیگر معلم درس مدرسه ی دنیا نبود حرفها و اعمالش بوی رفتن میداد...
من آن شب از ساعت دو تا چهار پست داشتم حتی یک لحظه هم صدای لودر آرام نگرفت و با جدیت کار میکرد.
بعثیان عفلقی از سرو صدای لودر به وحشت افتاده بودند و مرتب منطقه را با انواع سلاحهای سبک و سنگین می کوبیدند ولی راننده ی لودر هیچ تفاوتی برایش نمیکرد و یک لحظه هم از حرکت باز نایستاد.
وقتی برای نماز صبح وضو میگرفتم دیگر صدای لودر و لودرچی شجاعی که از سرشب تا نزدیک اذان صبح کار میکرد نمی آمد!
دلم گرفت و همانند فرمانده عظیم اشکم جاری شد اگر چه نمیدانستم کیست ولی از تلاش شجاعانه اش در زیر آتش سنگین و همه جانبه ی دشمن حیف دانستم که بشهادت برسد...
پس از گذشت سالیان طولانی هنوز صدای ناله های شبانه لودر که در فضای جبهه ی فاو می پیچید در گوشم طنین انداز است ...
آری این جهادگر و سنگرساز بی سنگر جبهه فاو همان معلم بیقرار مدرسه بود که بالاخره راهی برای خودش به بهشت برین گشود و از مکتب درس مولای شهیدان چه زیبا فارغ التحصیل شد...
پدر گرامیش این فراق را خیلی تاب نیاورد و در کوتاه مدتی به فرزند برومندش پیوست و مادر شیرزنش یادگارانش را به سرمنزل مقصود رساند و در بهشت عزیزترین فرزندش را در آغوش گرفت ...
و حالا ماییم و یک راه طولانی مانده از شاهراه عشق شهیدان به پاکی و راستی و درستی تا قله های بلند عشق الهی ...
دوم آبان سالروز شهادت معلم بی ادعا و مخلص مان شهید کریم جعفری است که حقیقتا کریم بود و با حقوق ناچیز معلمی است برای دانش آموزان محروم مدرسه اش کتاب و دفتر و لباس و کفش میخرید و سهم ناچیزی از حقوقش را صرف زندگی خودش میکرد...
دستنوشته کربلایی غلامرضا نجفی سولاری در تاریخ دوم آبان 1398