مرثیه بسیار جالب شهید چمران برای دکتر شریعتی
ای علی! همیشه فکر میکردم که تو بر مرگ من مرثیه خواهی گفت و چقدر متأثرم که اکنون من بر تو مرثیه میخوانم.
.
ای علی! من آمدهام که بر حال زار خود گریه کنم، زیرا تو بزرگتر از آنی که
به گریه و لابه ما احتیاج داشته باشی!… خوش داشتم که وجود غمآلود خود را
به سرپنجه هنرمند تو بسپارم، و تو نیِ وجودم را با هنرمندی خود بنوازی و از
لابلای زیر و بم تار و پود وجودم، سرود عشق و آوای تنهایی و آواز بیابان و
موسیقی آسمان بشنوی. میخواستم که غمهای دلم را بر تو بگشایم و تو «اکسیر
صفت» غمهای کثیفم را به زیبایی مبدّل کنی و سوزوگداز دلم را تسکین بخشی.
.
ای علی! تو را وقتی شناختم که کویر تو را شکافتم و در اعماق قلبت و روحت
شنا کردم و احساسات خفته وناگفته خود را در آن یافتم. قبل از آن خود را
تنها میدیدم و حتی از احساسات
و افکار خود خجل بودم و گاهگاهی از غیرطبیعی بودن خود شرم میکردم؛ اما
هنگامی که با تو آشنا شدم، در دوری دور از تنهایی به در آمدم و با تو
همراز و همنشین شدم.
ای علی! تو مرا به خویشتن آشنا کردی. من از خود بیگانه بودم. همه ابعاد
روحی و معنوی خود را نمیدانستم. تو دریچهای به سوی من باز کردی و مرا به
دیدار این بوستان شورانگیز بردی و زشتیها و زیباییهای آن را به من نشان
دادی.
.
ای علی! شاید تعجب کنی اگر بگویم که همین هفته گذشته که به محور جنگ «بنت
جبیل» رفته بودم و چند روزی را در سنگرهای متقدّم «تل مسعود» در میان
جنگندگان «امل» گذراندم، فقط یک کتاب با خودم بردم و آن «کویر» تو بود؛
کویر که یک عالم معنا و غنا داشت و مرا به آسمانها میبرد و ازلیّت و
ابدیّت را متصل میکرد؛ کویری که در آن ندای عدم را میشنیدم، از فشار وجود
میآرمیدم، به ملکوت آسمانها پرواز میکردم و در دنیای تنهایی به درجه
وحدت میرسیدم؛ کویری که گوهر وجود مرا، لخت و عریان، در برابر آفتاب سوزان
حقیقت قرار داده، میگداخت و همه ناخالصیها را دود و خاکستر میکرد و مرا
در قربانگاه عشق، فدای پروردگار عالم مینمود…
.
ای علی! همراه تو به کویر میروم؛ کویر تنهایی، زیر آتش سوزان عشق، در توفانهای سهمگین تاریخ که امواج ظلم و ستم، در دریای بیانتهای محرومیت و شکنجه، بر پیکر کشتی شکسته حیات وجود ما میتازد.
.
ای علی! تو در دنیای معاصر، با شیطانها و طاغوتها به جنگ پرداختی، با زر
و زور و تزویر درافتادی؛ با تکفیر روحانینمایان، با دشمنی غربزدگان، با
تحریف تاریخ، با خدعه علم، با جادوگری هنر روبهرو شدی، همه آنها علیه تو
به جنگ پرداختند؛ اما تو با معجزه حق و ایمان و روح، بر آنها چیره شدی، با
تکیه به ایمان به خدا و صبر و تحمل دریا و ایستادگی کوه و برّندگی شهادت،
به مبارزه خداوندان «زر و زور و تزویر» برخاستی و همه را به زانو در آوردی.
.
ای علی! دینداران متعصّب و جاهل، تو را به حربه تکفیر کوفتند و از هیچ
دشمنی و تهمت فروگذار نکردند و غربزدگان نیز که خود را به دروغ، «روشنفکر»
مینامیدند، تو را به تهمت ارتجاع کوبیدند و اهانتها کردند. رژیم شاه نیز
که نمیتوانست وجود تو را تحمّل کند و روشنگری تو را مخالف مصالح خود
میدید، تو را به زنجیر کشید و بالاخره… «شهید» کرد…