خدا اون روزی رو نیاره که شهدا فراموش بشن!!!
وقتی میری گلزار شهدا، وقتی مادر شهیدی رو می بینی که کنار مزار پسرش نشسته،می شینی یه گوشه و به مادر شهید خیره می شی، به اشکاش، به دعا خوندنش، به اینکه با اون اشکاش دست می کشه رو سنگ مزار پسرش و زیر لب زمزمه ای می کنه، نیگاش می کنی، خیلی دوست داری بدونی مادر به پسرش چی می گه، یعنی داره می گه پسرم اون دنیا شفاعتم کن؟ یا داره می گه از این دنیای بی تو بودن خسته شدم، منم زودتر پیش خودت ببر؟نمی دونی، فقط خیره شدی به مادرش. پیش خودت می گی: ای کاش منم جزء یه خونواده ی شهید بودم، یا ای کاش جای مادر شهید بودم. چقدر به این شهید غبطه می خوری.
آدم تو کار خدا می مونه، چه حکمتی داره کارای خدا؟ نمی دونم، پیش خودم فکر می کنم، می گم اگه یه روز شهدا فراموش شن، اگه مزارشون فراموش شه، چی پیش میاد؟
خدا اون روز رو نیاره.
تقدیم به شهید حاج محمد ابراهیم همت
و
همه شهیدان مسجد:
یه عمری رو لبهام پر از خنده بود
تا کی باید این نقش و تمرین کنم
یا هر سال تحویل بگم پیشمی
تا کی باید این فکر رو تلقین کنم
دارم درد و دل می کنم گوش کن
چه قدر حرف دارم که خالی بشم
چه حرفایی رو تو خودم ریختم
ببین از نبود تو چی می کشم
می گن سایه من شبیه تو است
آره تکیه گاهم همین سایه بود
ولی از همون بچگی درد من
نگاه های سنگین همسایه بود
ته هر زمستون یه هفته به عید
یه چیزی تو این سینه چنگ می زنه
شاید ترکشایی که سهم تو شد
یکیشون هنوز هنوز کنج ذهن منه
تو این سالهایی که بی تو گذشت
همش با خودم از تو حرف می زنم
من از آخرین لمس آغوش تو
هنوز بوی باروت میده تنم
شاید یادمون نیست اون موقع ها
توی خونه موندن که کاری نداشت
یا رقصت میونه یه میدون مین
واسه عکسای یادگاری نبود
یه مشت گل میارم سر خاک تو
که تو حس کنی دنیا تو مشتمه
دوباره به خوابم بیا حس کنم
وجودت هنوز مثل کوه پشتمه
مثل بچه ها هی زمین خوردمو
رو پاهای خستم بلند میشدم
کی مردونگی رو بهم یاد داد
که از بچگی مرد بار اومدم
من از بچگی مرد بار اومدم
ته هر زمستون یه هفته به عید
یه چیزی تو این سینه چنگ می زنه
شاید ترکشایی که سهم تو شد
یکیشون هنوز هنوز کنج ذهنه منه
تو این سالهایی که بی تو گذشت
همش با خودم از تو حرف می زنم
من از آخرین لمس آغوش تو
هنوز بوی باروت میده تنم
.
.
.
التماس دعا