مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان
مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

عنایت سلطان طوس به استاد قرائتی

عنایت سلطان طوس به استاد قرائتی

استاد قرائتییکی از زیبایی های زندگی طلبگی عنایات آل الله علیهم السلام به طلاب خالص و با صفا است. طلبه خود را غلام پیامبر و فرزندان پاک و مطهرش می داند و او نیک می داند اگر به وظایف طلبگی خویش عمل کند اربابان کریمش او را هرگز فراموش نخواهند ساخت.

امام علی بن موسی الرضا علیهما السلام  در کلامی نورانی فرموند:

 الامام الامین الرفیق، و الوالد الشفیق ، و الاخ الشقیق ، و کالام البرة بالولد الصغیر ، و مفزع العباد.امام امینی دوست و پدری مهربان و برادری بی نظیر و مادری دلسوز برای فرزند خردسال خویش و پناه گاه بندگان است.(تحف العقول /ص799)

 در اوایل طلبگی به همراه یکی از دوستان در محضر عارف کامل و عالم ربانی حضرت آیت الله  ناصری دولت آبادی بودیم و از ایشان خواهش کردیم که ما را پندی دهند. ایشان این گونه فرمودند : 

 

  "امام زمان خوب اربابی است شما سعی کنید خوب سربازی باشد"! 
 

 

یکی از عالمان موفق حضرت حجت الاسلام و المسلمین قرائتی هستند که بی شک  عنایات خاص آل الله علیهم السلام در موفقیت ایشان تاثیر شگرفی داشته است .

 

خاطره زیبای زیر را  خودشان بازگو کرده اند :

  یک خاطره‌ای از این صحن انقلاب دارم؛ جوان بودم، تقریباً چهل سال پیش با خانواده به مشهد آمده بودم، تازه داماد شده بودم، ماه عسلم بود.

 

خدا همه اموات را رحمت کند،‌ پدرم گفت: برو، من برایت پول می‌فرستم، پول دست ما نرسید، حالا یا پدر یادش رفته بود یا دیر پول را فرستاد یا دیر دستمان رسید، به هر حال ما هیچی پول نداشتیم، حتی پول یک نان هم نداشتیم!

خانه آمدم و تازه داماد بودم، خانواده گفت: برو یک نان بگیر!

 

من در دلم گفتم: نسیه می‌کنیم، توی صف نانوایی رفتم، در صف نانوایی دیدم که اگر نانوا بگوید قبولت ندارم، من روبروی مردم خجالت می‌کشم.

 

آن موقع چهره تلویزیونی نبودم، یک طلبه گمنام بودم، حالا یک نفر بگوید قبولت ندارم، هر کسی باشد، خوار می‌شود، چه طلبه باشد چه غیر طلبه!

 

گفتم: چه کنم، به ذهنم رسید که در خانه یک سجاده مخمل است، گفتم: سجاده را یواشکی زیر عبا می‌گذارم، بیرون می‌برم و می‌فروشم!

 

خانه آمدم، سجاده حاج خانم را تا کردم و زیر عبا گرفتم تا خواستم بیرون بیایم،حاج خانم گفت: سجاده را کجا می بری؟! 

   من هم چون نمی‌خواستم حاج خانم بفهمد بی پولم، سجاده را روی لب طاقچه گذاشتم.

گفت، می‌روم و در صحن زیارت‌نامه می‌خوانم،  چرا که افرادی هستند که سواد ندارند –چهل سال پیش بود- در صحن آمدم و به زوارها گفتم: زیارت‌نامه بخوانم.

 

گفتند: نه، به هر کسی که گفتم: زیارت نامه بخوانم، گفت: نه!

به ذهنم رسید که یک تسبیح چوبی دارم و همین را می فروشم!

 

به کسی گفتم این تسبیح را می‌خری، نگاه کرد و گفت: دو ریال، آن زمان نان یک تومان بود، گفت: دو ریال می‌خرم!

 

دیگه هر کاری که به نظرم می‌رسید، انجام داده بودم، در همین صحن ایستادم به امام رضاعلیه السلام گفتم: یا امام رضا جد شما در خانه فقرا شب‌ها چیزی می‌دادند حالا من امشب فقیر شدم من نمی‌خواهم در ماه عسل حاج خانم بفهمد حالا من پول ندارم اینجا می‌ایستم کسی اینجا بیاید و به من پول بدهد!

 

بعد گفتم: یا امام رضا نانوایی می‌بندد، اگر می‌خواهید پول بدهید، یک مقدار زودتر بدهید وگرنه نانوایی ها می‌بندند!

یکی از علما که جوان بود، ده سالی هم امام جماعت بود، پیش من آمد و گفت: حاج آقا قرائتی من مدتی است که دنبال شما می‌گردم!

 

چون چند شب قبل من را دیده بود و من به او گفته بودم، تابستان‌ها چون هوای قم و کاشان گرم است، مشهد می‌آیم تا مقداری به درس‌هایم برسم و تا آخر تابستان هم اینجا هستم.

 

گفت: ما فردا می‌خواهیم برویم چون چند روز پیش گفتی می‌خواهی تا آخر تابستان بمانی و من پول زیادی دارم و ممکن است پول ها بزنند. بعد مبلغی پول به ما داد و ما هم از امام رضا تشکر کردیم.

 


منابع:

1-تحف العقول /ترجمه حسن زاده/انتشارات آل علی /چاپ 11/1388

2-خبر گزاری فارس

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد