ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
بندﻩی من! نماز شب
بخوان و آن یازده رکعت است.
- خدایا! خستـﻪام، نمـﻰتوانم نیمه شب یازده رکعت بخوانم!
- بندﻩی من! دو رکعت نماز شفع و یک رکعت نماز وتر را بخوان.- خدایا! خستـﻪام، برام مشکله نیمه شب بیدار شوم!
- بندﻩی من! قبل از خواب این سه رکعت را بخوان.- خدایا! سه رکعت زیاد است!
- بندﻩی من! فقط یک رکعت نماز وتر را بخوان.
- خدایا! امروز خیلی خستـﻪ شدﻩام، آیا راهی دیگر ندارد؟
- بندﻩی من! قبل از خواب وضو بگیر و رو به آسمان کن و بگو یا الله.
- خدایا! من در رخـتخواب هستم و اگر بلند شوم، خواب از سرم مـﻰپرد!
- بندﻩی من! همان جا که دراز کشیدﻩای تیمم کن و بگو یا الله.
- خدایا! هوا سرد است و نمـﻰتوانم دستانم را از زیر پتو بیرون بیاورم!
- بندﻩی من! در دلت بگو یا الله، ما نماز شب برایت حساب مـﻰکنیم.
- ملائکـﻪی من! ببینید من ایـﻦقدر ساده گرفتـﻪام، اما بندﻩی من جیفة باللیل است، و خوابیده است. چیزی به اذان صبح نمانده است، او را بیدار کنید، دلم برایش تنگ شده است، امشب با من حرف نزده است.
- خداوندا! دو بار او را بیدار کردیم، اما باز هم خوابید.
- ملائکـﻪی من! در گوشش بگویید پروردگارت، منتظر توست.
- پروردگارا! باز هم بیدار نمـﻰشود!
- ای بنده! بیدار شو، نماز صبحت قضا مـﻰشود.
ملائکه ی من! آیا حق ندارم که با این بنده قهرکنم؟
خورشید از مشرق سر برمـﻰآورد. خداوند رویش را برمـﻰگرداند.