ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | 7 |
8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 | 14 |
15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 | 21 |
22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 | 28 |
29 | 30 |
در یکی از ملاقات های عمومی آقا، جمعیت فشردهای توی حسینیه نِشسته بودن و به صحبتای ایشون گوش میدادن. من جلوی جمعیت، بین آقا و صف اوّل وایساده بودم.
اون روز، بین سخنرانی حضرت آقا، بارها نگاهم به پیرمرد لاغراندامی افتاد که شبکلاه سبزی به سر داشت و شال سبزی هم به کمرش. تا سخنرانی آقا تموم شد، بلند شد و خیز برداشت طرف من و بلند گفت: «میخوام دست آقا رو ببوسم» امان نداد و خواست به سمت آقا برود که راه اون رو بستم. عصبی شد و تند گفت: «اوهووووی….چیه؟! میخوام آقا رو از نزدیک زیارت کنم. مثل اینکه ما از یه جد هستیم» صورت پیرمرد، انگار دریا، پرتلاطم و طوفانی میزد. کمکم، داشت از کوره در میرفت که شنیدم آقا گفتن: «اشکال نداره، بذار سید تشریف بیاره جلو» نفهمیدم تو اون جمعیت آقا چطور متوجه پیرمرد شد. خودم رو کنار کِشیدم. پیرمرد نگاهی به من انداخت و بعد، انگار که پشت حریف قَدَری رو به خاک رسونده باشه، با عجله، راه افتاد به سمت آقا.
پشت سرش با فاصله کمی حرکت کردم. هنوز دو سه قدم برنداشته بود که پاش به پشت گلیم حسینیه گیر کرد و زمین خورد.
اومدم از زمین بلندش کنم که برگشت و جلوی آقا و جمعیت محکم کوبید توی گوشم و گفت: «به من پشت پا می زنی؟» سیلیاش، انگار برق ۲۲۰ ولت خشکم کرد.
توی شوک بودم که آقا رو رو به روی خودم دیدم. به خودم که اومدم، آقا دست گذاشت پشت سرم و جای سیلی پیرمرد رو روی صورتم بوسید و گفت: «سوءتفاهم شده. به خاطر جدّش، فاطمه زهرا، ببخش!» درد سیلی همونموقع رفع شد.
بعد سالها، هنوز جای بوسه گرم آقا رو روی صورتم حس میکنم.»
به نقل از کتاب «حافظ هفت»
دیروز از هر چه بود گذشتیم و امروز از هر چه بودیم گذشتیم ...
آنجا پشت خاکریز بودیم و اینجا در پناه میز...
دیروز دنبال گمنامی بودیم و امروز تلاش می کنیم ناممان گم نشود ...
جبهه بوی ایمان میداد و اینجا ایمانمان بو می دهد ...
آنجا روی درب اطاقمان می نوشتیم : یا حسین فرماندهی از آن توست، اینجا می نویسیم بدون هماهنگی وارد نشوید ...
الهی نصیرمان باش تا بصیر گردیم
و بصیرمان کن تا از مسیر بر نگردیم
و آزادمان کن تا اسیر نگردیم ......
سلام مطلب جالبی بود.
التماس دعا..
بصیرت
سلام برادر عزیزم آقا محمود خان حبیبی شب خوش و صبحت سبز...
سلام سردار
صبح شما هم بخیر .
با وبلاگ به روز هستید/
چند روزی غیبت داشتید.
خوشحال شدم از پیامت .
التماس دعا...
سلام؛شما با افتخار لینک شدید.«در پناه حق»
سلام دوست عزیز
ممنوم از این وبلاگ مسجد حضرت ابوالفضل(ع) کوی انقلاب را لینک کردید.
وبلاگ شما رادیدم مطالب بسیار زیبای استفاده کرده بودید.
انشالله از مطالب ارزشمند شما که در مورد شهدا نوشته بودید با اجازه استفاده خواهیم کرد.
انشالله موفق و پیروز باشید
التماس دعا...
برادر ارجمند و متعهد و دلسوز به انقلاب و خانواده های شهدا استاد ارزشمند محمود حبیبی نژاد سلام و سپاس فراوان از حضورتان و درج درد ناک اینبراد جانباز گرانقدر که باز بی مهری ها شدت یافته و طاقت فرسا شده.... و این بی ادبی در مقابل عظمت ایثارگریهای یک جانباز و عدم توجه به مشکلات وی دل را به درد میاورد و نمیتوان دید و شنید و دم نزد . بله زخم های ناشی از بی مهریها بسی عمیق تر و دردناک تر از زخم جراحات جنگ است و بسیار متاثر شدم .... این قلب رنجور جانباز بود که شکسته و چه بسا ظاهر بینان بی مهر خورده شیشه های مادی را دیده اند اما افسوس که قلب ارزشمند جانباز والا مقام را که شکسته و شکسته تر شده را نادید گرفته و درک نکردند و این شکستن پی در پی قلب یک جانباز را نمی توانند پاسخگو باشند .... و این بی مهران، محکوم به اندیشه ای بی ارزش و پوچ و غیر انسانی اند.