مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان
مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

چند خاطره از سردار شهید حاج حمید تقوی

خاطره اول :

کار ستادی و پشت میز نشینی را دوست نداشت مدام در بیایان ها بود و به دنبال کارهای سخت می گشت. قبل ازجنگ که قائله خلق عرب در خوزستان شکل گرفت یکی از مسئولین مبارزه با خلق عرب شد. آن روزها خلق عرب سبب بمب گذاری و آتش زدن لوله های نفت خوزستان می شدند و همیشه به دنبال شناسایی و دستگیری عوامل ناامنی ها می گشت. کاملا با فرهنگ مردم خوزستان آشنایی داشت و توانسته بود ستون پنجم دشمن که از عوامل نفوذی صدام می شدند را بشناسد تا عوامل را روستا به روستا و شهر به شهر دستگیر کند. شب و روز خود را برای مبارزه با این ضد انقلاب ها گذاشته بود.

کمتر کسی چنین روحیه ای را تا ۳۸ سال بعد از جنگ حفظ کرده است. واقعا تا روز شهادت رفتار، اخلاق، منش شهید تقوی ذره ای تغییر نکرده بود. خیلی ها این چند ساله در رفتار و اعتقادات متزلل شدند ولی شهید تقوی مثل همان روزهای اول جنگ عاشق رهبر و امام و ولایت باقی ماند.

چند ماه قبل به دیدنم آمد. اخلاص و ساده زیستی اش عوض نشده بود. یک سالی می شد که بازنشسته شده بود. می گفت دوست ندارم از سپاه بروم.

***

خاطره دوم :

حمید واسطه آشنایی با همسرم شد

سال ۵۸ بعد از ورود به سپاه اهواز با حمید آشنا شدم و از کسانی بود که  باعث آشنایی من و همسرم برای ازدواج شد.یک بار به من پیشنهاد داد که چرا ازدواج نمی کنی؟

گفتم موقعیتش هنوز جور نشده. خودش و خانمش موقعیتی را به وجود آوردند تا با یکی از دوستان خانم شهید تقوی فر در همان بسیج اهواز آشنا شوم و سال ۵۹ با توافقاتی که انجام شد ازدواج کردم و انصافا شهید تقوی و همسرش برایمان سنگ تمام گذاشتند.

به همین دلیل از همان روزهای اول آشنایی با شهید تقوی فر در کنار محیط کار رابطه خانوادگی هم داشتیم.

زندگی شهید تقوی به دو دوران تقسیم میشد. با شروع جنگ در محور حمیدیه، بستان ، سوسنگرد و هویزه مشغول نبرد شد. بیشتر با شهید هاشمی و باقری در ارتباط بود.
(خاطره یکی از دوستان شهید تقوی فر)

***

خاطره سوم :

حاج حمید قبل رفتن به دوستاش گفته بریم عراق شهید بشیم
وگرنه میمونیم ی سال دیگه با ی سکته ای قندی چیزی میمیریم
حیفیم اگه شهید نشیم
روحش شاد
شهادت ، مرگ انسانهای زیرک و هشیار است که نمیگذارند این جان ، مفت از دستشان برود و در مقابل ، چیزی عایدشان نشود
امام خامنه ای

***

خاطره چهارم :

حاج حمید ما کجا شما کجا
دلم گرفته حاجی
از زبون راوی تعریف میکنم
ی روز قبل عملیات بهم گفت سید بمون با هم فردا شربت شهادت رو بخوریم
گفتم ن حاجی باید برگردم دستور اومده
گفت باشه ولی این خرما رو بگیر که دیگه من رو نمیبینی
یا ی خاطره دیگه قرار بود جمعه عملیات بشه دستور اومد بشه شنبه
حاجی اعتراض کرده بهش گفتم بابا مگه چی شده؟
گفته شهادتم ی روز عقب میفته

***

خاطره پنجم :

به نقل از همسر شهید:

اواخر شهریور ماه سال ۱۳۹۳درمسیرسفر به مشهد مقدس با خودرو شخصی به اتفاق اعضاء خانواده بودیم،

شهید گفت:

بچه ها موقعه نهار شده ، اگر پارک یا جای سرسبز ، سایه درختی که به نظرتون مناسب بود بگین تا نگه دارم…

بچه ها وقتی دیدن به محل مورد نظر رسیدند گفتند: بابا جون نگه دار…

بعدهم زیراندازی پهن کردن و سفره انداختن

همه ما کنار سفره نشستیم که غذا بخوریم

صداش کردم و گفتم حاج حمید چیکار میکنی؟ بیا ناهار بخور…

دیدیم شهید کنار جوی آب نشسته و داخل جوی آب رو تمیز میکنه!!!

حاج حمید گفت: جوی آب بخاطر مقداری زباله بند آمده و آب براحتی جریان نداره…

بهتره تمیزش کنم تا جریان آب روان بشه و مسافرین که میان میشینن استفاده کنند…

IMG_4355

شهید تقوی در حال پاک کردن جوی آب

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد