رزق اول محرم
چند روز مانده بود به محرم. بی سیم زدند کلیة شهدای تفحص شده را تحویل معراج شهدای اهواز بدهید. حسابی حالمان گرفته شد. میخواستیم محرم امسال را با شهدای شرهانی صفا کنیم. روز اوّل محرم بعد از خوردن صبحانه مسئول گروه گفت: « حتماً ما لیاقت ضیافت شهدا را نداشتیم. اما از همین امروز با توسل به سیدالشهداء(ع) و توکل به خدا کار را دوباره شروع میکنیم . شاید خدا عنایتی به این دلهای شکسته بکند.»
بیل مکانیکی شروع به کار کرد. چند دقیقه نگذشته بود که صدای تکبیر بچهها به آسمان رفت. پس از ده دقیقه کار، شهید پیدا شد. شهید پر برکتی بود چند روز بعد هم شهید پیدا کردیم. معراج دوباره پر از شهید شد. بچّهها جان گرفتند.
روی کفنشان نوشته…
هر روز به حضرت زهرا(س) توسل کنیم ناامید نمیشویم. روی کفن شهدایی که تفحص میشوند نام آن بزرگواری را که در آن روز توسل کردهایم مینویسیم.
داخل معراج شرهانی که میشوی میبینی روی کفن اکثر شهداء نوشته شده: «السلامعلیکیافاطمهالزهرا(س)»
تفحص درخرابه
بچههای ارتش گفته بودند منطقهای هست که احتمال وجود شهید در آن است. به اسم رقیه(س) سه ساله رفتیم . از مرز رد شدیم. رسیدیم محل، ویرانه بود. گفتم: روز رقیه است این هم خرابه، سه تا شهید میخواهیم . بلد گروه گفت: « یکی بیشتر نیست» کنار خرابه دو تا شهید پیدا شد. خیلی گشتیم . هیچ اثری نبود . داشتیم بر میگشتیم، بی سیم زدند دو تا پیکر هم در مقر تیپ هست. به دلم افتاد یکی از اجساد مشکل دارد. بررسی کردیم یکی از جنازههای داخل مقر عراقی بود. شدند سه تا شهید.
پیشانی بند
زیارت عاشورای آن روز صبح حسابی حال داد. به دلمان برات شد به نام قمر بنیهاشم،آقا ابوالفضل(ع) کار کنیم. وارد خاک عراق شدیم. رزقمان هفت شهیدبود. چهارتاشان پیشانی بند داشتند. رویش نوشته بود: « یا ابوالفضل العباس(ع)»
قنداقه
بهش گفتم: از خاطرات توسل به علی اصغر بگو. بغض گلوش رو گرفت و گفت: توی معراج هر وقت شهدا رو میذاریم داخل کفن، بغل میکنیم. بعضیهاش اونقدر کوچکاند که یاد قنداقه میافتیم.
سه شهید به نیت امام سوم
سال 76 در طلائیه کار میکردیم. هفت، هشت تا یگان بودیم. حدود دو، سه ماه حتی یک شهید هم پیدا نکردیم. همه دمق بودند. عصرها هر یگان گوشة بیابان عزاداری و التماس میکردند. پیش خودم گفتم: از امروز به ترتیب به چهارده معصوم توسل میکنیم. روز اول به نام پیامبر و … تا روز پنجم خبری نشد. صبح قبل از بچّهها راهی شدم رو به سوی عراق. بی اختیار اشک از چشمانم جاری شد، دلم شکست. خدمت امام حسین عرض کردم : آقا جان! امروز به نام شماست. امروز عنایت کنید ما سه شهید تفحص کنیم.
نزدیک ظهر از داخل بیل یک شهید بیرون آمد. خواستیم کار را تعطیل کنیم. راننده گفت: یک بیل دیگر بزنیم. شهید دوّم هم خودش را نمایان ساخت. عصر همان روز شهید سوم هم پیدا شد. شب در کل منطقه مثل توپ صدا کرد؛ بچه های لشکر امام حسین(ع) امروز سه تا شهید پیدا کردند.
نذر برای بی بی
چند تا شهید پیدا کردیم . یکیشان گمنام بود.
قرار شد بررسی دقیق برای شناسایی در مقر انجام بشه. پیکر باقی مانده و وسایلش را گذاشتیم داخل گونی. رفتیم مقر.
هنوز در گونی را باز نکرده بودیم یکی از بچهها گفت: بیایید به خانم حضرت زهرا(س) توسل کنیم. هر کس یه نذری کرد.
یک نفر گفت: هزار تا صلوات برای بیبی و…
در گونی که باز شد اولین چیزی که پیدا کردیم روی پیراهن نوشته شده بود یا زهرا (س)
هویتش هم پیدا شد.
اباالفضل اباالفضلی
شهید پیداکردیم، اسمش «اباالفضل خدایار» بود، بچة کاشان، از گردان امام محمد باقر(ع) گروهان حبیب حسابی ذوق زده شدیم. به بچهها گفتم« اگر شهید دیگری به نام اباالفضل پیدا شد طلائیه گوشهای از حرم عباس(ع) است»
کار را دوباره شروع کردیم. چند بیل زدیم. بچهها ریختند داخل گودال فریاد زدند: یا اباالفضل .
پریدم پایین. دیدم دست یکی از بچهها، یک دست بریده است. از محلی که دست افتاده بود آب زد بیرون. فکر کردیم آب قمقمه است. قمقمهاش خشک خشک بود.
آرام آرام شهید را بیرون آوردیم. هویت پلاکش را استعلام کردیم. اعلام کردند: « شهید اباالفضل اباالفضلی گردان محمد باقر(ع) گروهان حبیب»
گفتم:« اینجا خود حرم اباالفضل العباس (ع) است»…
اولین شهیدشرهانی
بچههای سپاه و ارتش جلسه داشتند. اختلاف بود که در منطقه شرهانی پیکر شهید داریم یا نه؟ قرار شد بچههای لشکر 14 امام حسین(ع) یک هفته به صورت آزمایشی ارتفاعات 178-175 منطقة عملیاتی محرم(شرهانی) را تفحص نمایند، در صورتیکه شهید پیدا شد ادامه بدهند. شش روز بود کار میکردیم آن هم دور از چشم عراقیها. آخرین روز مصادف بود با نیمة شعبان.
شهید غلامی شب را مشغول راز و نیاز بود. به آقا عرض کرده بود: « اگر ما لیاقت پیدا کردن شهدا را نداریم اشکال ندارد امّا ما را شما دعوت کردهاید، نمیخواهید عیدی ما را بدهید؟» روز عید تا ظهر خبری نشد. گلبوتة شقایق وحشی چشم شهید غلامی را گرفت. خواست گل را بچیند. ریشة شقایق سجده گاه شهید بود. جمجمهاش پیدا شدو آرام آرام بدن از زیر خاک آمد بیرون
روی کارت شناساییاش نوشته شده بود: « مهدی منتظرالقائم»
یا معین الضعفاء
مثل همة روزها نماز جماعت صبح و زیارت عاشورا را خواندیم. به دلمان افتاد به نام امام رضا(ع) کار را شروع کنیم. وارد خاک عراق شدیم. تا عصر هشت شهید به نیت امام هشتم خودشان را به ما نشان دادند. چند شهید هویت دار بودند و چند تا گمنام . بچهها مشغول وارسی پیکر شهید گمنام بودند تا شاید هویتش آشکار شود. خط سبز رنگی پشت پیراهنش نمایان شد.
پیراهن را بخار زدیم . نوشته بود: « یا معین الضعفاء»
روایت از: حمید هادی پور، محمدعلی علیجانی، محمد احدیان