مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان
مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

مسجدحضرت ابوالفضل(علیه السلام)-پایگاه امام خمینی(ره)اهواز-کوی انقلاب-کیان

احمد پهلوان بود

آغاز هفته دفاع مقدس بهانه ای زیباست که پای درد دل خانواده شهدا و ایثارگران بنشینیم.
شهید احمد بیابانی
تبیان نیز سعی می کند در این هفته مخاطبان و کاربران خود را به خانه های گرم آنان ببرد. این نوشتار سفری کوتاه به خانه گرم صمیمی برادر شهید «احمد بیابانی» را مهیا کرده است.

22 اردیبهشت1361 در جبهه سر پل ذهاب هنگامی که شهید حاجی بابا با جیپش روی جاده سرپل ذهاب به سمت ازگِله می‌رفت، ارتفاعات بَمو مشرف به جاده دست نیروهای عراقی بوده، و نیروهای بعثی جیپ او را مورد هدف قرار می دهند و جیپ آتش می‌گیرد و به همراه شهیدان شوندی وبیابانی با اصابت گلوله مستقیم تانک به شهادت رسی. در تمام سایت ها و خبرگزاری ها و بعضا روزنامه ها می خوانیم که شهید حاج بابا همراه دو نفر به شهادت رسید اما تا چه حد از این دو شهید می دانیم؟

شهید احمد بیابانی یکی از دو شهید هستند که همراه فرمانده شهید محسن حاج بابا سوختند و خاکستر شدند. خبرزاری فارس و چند وب سایت از احمد بیابانی نوشته اند اما این گفتارها تا چه حد صحت دارد را از زبان برادر کوچک شهید یعنی حسن بیابانی می شنویم.

 
احمد فضای مجازی لات بود

شهید احمد بیابانیبرای آنکه بتوانیم گفتگوی صمیمی تبیان را با حسن بیابانی بیان کنیم آنچه را خود قبل از حضور در خانه گرمش از فضای مجازی می دانستیم را ذکر می کنیم:

خبرگزاری فارس نقل کرده است: ماهها از انقلاب گذشته بود، که « احمد» کلی عوض شد. می گفت: امام خمینی کاری کرد که من دوباره متولد شوم. سال ها بعد در جنگ شهید شد و نام کوچه ای که منزلشان بود را گذاشتند: کوچه «شهید احمد بیابانی».

دوستانش می گویند او پس از انقلاب محافظ آقای خامنه ای شد. دوستانش می گوید: احمد پرپر شد.

وب سایت محله اقدسیه در شهر ری نوشته است: احمد بیابانی از داش مشتی های محله اقدسیه حوالی حرم حضرت عبدالعظیم بود. از آن هایی بود که بدنش حتی گردنش نیز خالکوبی شده بود از آن لوطی هایی که امروز خیلی کمتر از آنها می بینیم. هر کس اگرمورد ظلم و ستمی واقع می شد ازاحمد کمک می خواست. چهره جالبی داشت، موهای فرفری بلند، صورت تراشیده با سبیل های مشکی به همراه دستمال ابریشمی. خلاصه یک محل بود ویک احمد. اصلا دنبال سیاست نبود شاید هم بهتر بگویم اصلا نمی دانست سیاست را باچه حروفی می نویسند. ماهها از انقلاب گذشته بود، یک روزدرخیابان داشتم با این سازمان خلقی ها در مورد امام خمینی بحث می کردم. کار بالا گرفت و صحبت داغ شده بود، احساس خطر می کردم که یک لحظه، آدم هیکلی با ریش های بلند و موهای فری ازراه رسید و نجاتم داد. خوب که به چهره اش خیره شدم چهره اش آشنا آمد «احمد» بود. کلی عوض شده بود. بهش گفتم احمداین چه قیافه ای است. درجواب گفت: «امام خمینی کاری کرد که من دوباره متولد شوم» سال ها بعد در جنگ شهید شد و نام کوچه ای که منزلشان بودراگذاشتند: کوچه «شهید احمدبیابانی.»

گفتم قصه نویسی است و هر کسی قلم را برمی دارد و هر جور که دلش می خواهد می نویسد

در وصیت نامه اش نوشته بود خدایا اگر خواستی مرا ببری پاک ببرازخال کوبی ها یش خیلی در عذاب بود و خدا اورا دوست داشت و او را آنگونه که خواسته بود برد براثر خمپاره تمام بدنش در آتش سوخت .

شهید احمد بیابانی

احمدی که شهید شد پهلوان بود

اکنون احمد بیابانی را فارغ از آنچه بدون ذکر نام و نشان گوینده در فضای مجازی شناختیم از صحبت ها و عکس هایی که حسن بیابانی برادر کوچکتر و صمیمی احمد در اختیارمان می گذارد می شناسیم:

در ابتدا از کودکی «شهید احمد بیابانی برای خوانندگان تبیان بگویید.

اصلیتمان آذری زبان است،اهل اردبیل هستیم. خدا بیامرزد امواتتان را، پدر ما زمانی که تهران آمد برای کارگری، دیگر برنگشت و خانواده اش را اینجا خواست و آنها آمدند. در همین شهر ری ماند و دیگر جایی نرفت.

من و احمد و خواهرهایم تهران به دنیا آمده ایم. پدرم در کارخانه یخبندان استخدام شد و همانجا هم بازنشسته شد.یعنی کل عمرش در همین کارخانه بود.ما هم در یک قلعه که روبه روی کارخانه بود زندگی می کردیم. این شهر کم کم بزرگ شد و قلعه خراب شد وما هم همانجا یک تکه زمین خریدیم و خانه ساختیم. احمد تا کلاس دهم یازدهم درس خواند و بعد ترک تحصیل کرد.

ترک تحصیل شهید به چه دلیل بود؟ درس خوان بود ؟

در مورد درس خواندن که قدرت حافظه اش خیلی خوب بود. قدرت حافظه ای خدا به او داده بود که به هیچ کسی نداده بود.این را هم به این دلیل می گویم که مثلا یک شاعری شعری از دهانش در می آمد شاید برای خودش سخت بود و باید حتما آن را یادداشت می کرد اما همان شعر را احمد حفظ می کرد، انگار ضبط بود. کل دیوان شمس، حافظ و شاهنامه را حفظ بود. نقالی هم می کرد.

شهید احمد بیابانی

آقای بیابانی شهید محافظ آقای خامنه ای بوده است؟

نه محافظ ایشان نبوده و آن عکسی که با آقا انداخته همان موقع یک نفر در رودخانه افتاده است و داشته غرق می شده، احمد می پرد در رودخانه و نجاتش می دهد. همان لحظه آقا به او می گوید من باید فرماندهی را به تو بدهم. احمد می گوید نه من فرماندهی را نمی خواهم فقط یک عکس با من بگیرید. حالا بعد چکار کردند؟ آمده اند در صحبت هایشان نوشته اند که ما همین جوری عکس می انداختیم و آن خدابیامرز سپاهی بوده و محافظ آقاست. محافظ آقا بودن چیز بدی نیست اما شهدا آنقدر هستند نیاز به داستان پردازی ندارند باری بزرگ شدن.

حسن آقا حقیقت دارد که شهید داش مشتی بوده و از گردن تا نوک پا خالکوبی داشته؟ می پرسم چون در عکسی که با آقا دارند آثاری از خالکوبی در گردن او دیده نمی شود.

گفتم قصه نویسی است و هر کسی قلم را برمی دارد و هر جور که دلش می خواهد می نویسد.

شما عکس هایی را از ایشان که مربوط به قبل از این است که جنگ بشود، یک مسافرتی باختران رفته اند. در زورخانه عکس انداخته است. مثلا در زورخانه که هفته ایی سه یا چهار شب می رفته است، چطور هیچ کسی نمیدیده و فقط این ملتی که ندیدنش این خال را در آورده اند. حرف نزن و این ها را ببین.

همینقدر بدانید که احمد قبل از انقلاب با دم امام آشنا بود نه پس از انقلاب

هیچ کسی نمی آید بگوید که این بچه هیئتی بوده است، ورزشکار بوده، همه چسبیده اند به این که بدنش اینجوری بوده است، یا نمیدانم گردن کلفت بوده است. عکس های شهید که نیم تنه اش برهنه است خود گویای حقیقت است. تنها خالکوبی شهید کلمه حسن است که آن هم روی پای راستش بوده و همیشه در جوراب و کفش قرار داشته است. افراد خیلی صمیم شاید دیده باشند.

شهید احمد بیابانی

شهید واقعا با انقلاب در یک لحظه متحول شد؟

احمد از دوره نوجوانی با امام و یاران امام آشنا بود و نشست و برخاست می کرد درست است که امام احمد را متحول کرد و دم مسیحایی او روح تازه ای به احمد داده بود اما همینقدر بدانید که احمد قبل از انقلاب با دم امام آشنا بود نه پس از انقلاب.

هرچند شهید جا برای حرف زیاد دارد و ناگفته ها فراوان است اما مجال نیست برای همین صحبت هایمان را با نحوه شهادت او به ایان ببریم.

همه جا نوشته اند وقتی می‌خواستند پیکر شهید محسن حاج بابا را به عقب بفرستند قسمتی از بدنش در ماشین باقی می ماند که بعدا موقع انتقال ماشین آن را پیدا می‌کنند که دیگر به عقب نمی‌فرستند و آن تکه از بدنشان را در محل قرارگاه فرماندهی ایشان به خاک می سپارند. حتی عده ای تا جایی پیش رفتند که نوشته اند پاشنه پای حاج بابا بوده این جز برای خنده چیزی نیست. شهید خندان خودش گفته که بعداز انتقال شهدا قطعه ای گوشت در ماشین پیدا می کند و در نایلون مشکی می پیچد و در محل واقعه دفن می کند به یاد سه شهید. این داستان ها چیست و از کجا می آید حاصلی جز خطشه وارد کردن به عظمت شهدا ندارد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد